زندگی از قاب نگاه من

ساخت وبلاگ
اصلا مهم نبود؛ می دانی... هیچ اتفاق خاصی نبود اصلا!
گور پدر تئوری اعداد و آیند و موقعیت های پیش رو
زندگی را عشق است؛ 2دره بازی را عشق است؛ رفقا را عشق است
گور پدر آنهایی که له له می زنند؛
در آستانه در ایستاده اند؟! آنها هم گور پدرشان
مهم آن است که جلوه مان درست باشد؛ ویترین دید سایرین شیک باشد؛ گور پدر آنهایی که دور خودمان جمع کرده ایم
بخند به جای جای آدمیان دنیا که پادشاهی برازند توست.

یک مکعب دایره شده

زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 448 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03

تحقیر خود خواسته ی خویشتن هم حتی جواب کوتهی های عده ای را نمی دهد گاهی.
هرچه سرپایین بیاوری و قامت خم کنی؛ بازهم آنقدر در زمین پست و فانی فرو رفته اند که بدان ها نمی رسی. آخر تا کی باید از خویش بزدایی تا هم شان آنان گردی. تا کی باید خود در قالب نهی تا بیش از آن که هستی فراتر نروی تا آنان شاید به نزدیکی هایت برسند.

داد ِ آن دارم که دنیا؛ این فراخی بی پایان برای ما زندانیست؛ تا بازماندگان از راه زندگی خود را برسانند. سخت است که ده باشی و تو را یک بشمارند؛ سخت است که باشیم؛ آنگاه همه را بر یک قسم "انسان" بخوانند.

و سخت است که خود بنویسی و خود اجرا کنی و خود پاسخ دهی و خود همه کار انجام دهی؛ و دیگرانی فقط گوشتی و پوستی و استخوانی باشند.(همچون مترسکان که مگر باد تکان دهد تا گنجشکی و کلاغی شاید بترسد)

سخت است که برای اولین و آخرین بار از دلت بنویسی و بدانی کسانی از جنس کوتهان زبانت را خواهند سوزاند.

و سخت است...گاهی زندگی خیلی سخت است.

مخلص آنکه؛هیچ!


پی نوشت:

کوتهان: آنانی که کوتاهی میکنند؛ و الا وجود آدمی شریف است و هر فردی خود فی نفسه والامقامی است؛ کافیست که خود بشناسد و دریابد.


زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 450 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03

واقعا و واقعا!

بگذارید برایتان داستانی تعریف کنم؛ داستان آن مردی که در اواخر جوانی اش به یکباره تبدیل به خر شد.

مردی جوان؛ بسیار معمولی و بسیار ساده و بی آلایش در شهری معمولی با زندگی معمولی روزگار میگذراند. دوستانی داشت از جنس خودش؛ معمولیه معمولیه معمولی. جوان هر روز که نفس بر درون می خورد و بازدمی می پراکند؛ در اندیشه ای بود که عشقی یابد افسانه ای. بدانسان به عشق افسانه ای می اندیشید که دنیایش همه آن عشق وهم انگیر رویایی شده بود. باری گذشت و دست روزگار قلبش را بر راه عاشقی نهاد؛و او... عاشق شد. عشقی که آن را پاک می نامید؛ عشقی که آن را سرآغاز فصلی نو از روند عاشقی های زمینی می دانست. هر روز دست در دست باد در چمنزار بی تکلف عاشقی معشوق رقص دلدادگی میکرد. هر روز سر بر سجده عبودیت در پیشگاه پروردگار باقی و خدایگان اهورایی زمینی اش میبرد و هر دو را به سبب وجود دیگری شکر میکرد. بتی ساخته بود هم سنگ خدایش؛ با این تفاوت که لمسش میکرد؛ می بویید و میدید که او واقعا او را میبیند.اوضاع بسامان ِ خوبی داشت. خدا را داشت و آن جلوه ی جمالش را.

روزها گذشت و او معشوقه ای را که از پس وجودش خلوص اشیاء را میدید؛ تیره و تار تر می یافت، هر روز اندکی از آن اهورایی تن را گم میکرد؛ هر روز رخش زرد و حالش زار میشد. هر روز حقیقیتی و هر روز بعدی تازه از ابعادی که میپنداشت یک بودند.

جوان اما خود را برتجاهل می زد؛ خودخواسته بر خود جامه ی جهل میپوشاند؛ بتش را هر روز بند میزد تا مبادا ترک هایش آن را ویران کنند. اما معشوق آن زلالی تن ِ بی آلایش نبود انگار؛ با طریق تجاهل هم حتی کاری از پیش نمی رفت. جوان به خودش که آمده بود؛ شبی را در آسمان می دید؛ و خدایی که در پس آن شب مخفی بود.

جوان اما تجاهل را دوست می داشت؛ چون معشوق برایش دوست داشتنی بود.کم کم صورت اهل فهم از خود برکشید و بر طریق جاهلان شد؛ آنان که خود بر خواب می زنند تا مبادا اندکی بیداری در وجودشان متجلی گردد.

روزها میگذشت و جوان؛ تجاهل -که تعبیری از آن "خریت" است -را بر بند بند وجودش مسلط می گرداند تا مباد آن روزی که چشم بر واقعیات بگشاید و بر معشوق بسته گرداند. ذره ذره وجودش اجین شده بود تا آنگاهی از او فقط تجاهل ماند؛ یا همان خریت.

مخلص آنکه؛ هیچ!

زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 508 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03

من در این دنیا؛ هیچ خر ندیدم که افسارش بدست صاحبش باشد و بر گور بخوابد. و همچنین هیچ آهن ندیدم که فرمانش در دست صاحبش باشد و به گور رود. اما انسان زیاد دیده ام که فکرش در وجودش به گور رود.

انسان زیاد دیده ام که اندیشه اش بر زمین و خود در زیرآن آرمیده باشد، انسان زیاد دیده ام که فکرش بر زمین پراکنده باشد و خود در گور تنهایی جمع شده باشد.

مراد آنکه؛ هیچ.

زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 463 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03

برایمان مطلب نوشته اند؛ این اولین باری است که کسی برایمان می نویسد
هیچ حس خاصی نداریم اما.


از: سکوت
به: مسکوت مانده
موضوع: نمی دانم
پیوست: ندارد
تاریخ: روزی بعد از روزهای بد
نتیجه: هیچ!
جواب: ندارد
توضیحات: محرمانه!
منبع: غیرقابل ذکر

زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 494 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03

ای کاش...

زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 465 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03

متن کامل در ادامه مطلب قابل مشاهده میباشد.

زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 467 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03

اگر بگوییم زندگی چندیست نکبت شده است، دوباره نهیب و عتاب می آید که تو ناشکری

اما به واقع زندگی گاهی نکبتی چندش آور می گردد، گاهی حتی نمی خواهی ریخت نحس آن را تحمل کنی، گاهی نمی خواهی چشم در چشمان زندگی بدوزی

زندگی اما گاهی وقاحت را به غایت می رساند و تو را حتی از خودت بیزار می سازد؛ زندگی گاهی چنان سرگشته ات می کند که از عالم و آدم بیزار میشوی.

زندگی گاهی بلایی به سرت می آورد که می شوی من. من ِنفرت انگیز... .

زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 453 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03

افسردگی؛ شاید... .

کاش روزها همه همچون روزمرگی بودند؛ هیچ روز خاصی نبود،

آنگاه هیچ آیین خاصی هم وجود نمی داشت،

آنگاه هیچ دلخوشی خاصی هم وجود نمی داشت،

آنگاه هیچ انتظار خاصی هم وجود نمی داشت،

آنگاه هیچ چیز خاصی هم وجود نمی داشت،

آنگاه همه چیز عام بود و عادی،

لااقل اینگونه در تنگناها نمی افتادیم،

لااقل اینگونه گلویمان تحت فشار استقامت غرور قرار نمی گرفت،

لااقل امروزم همچون روزهای پیش بود،

کاش دنیا روالی بود چون نباتات،

که اگر دیدیم؛ دل نبازیم،

که اگر باختیم؛ روح نبازیم،

که اگر باختیم؛ جان فنا نداریم،

که اگر فدا کردیم؛ غرور را نفروشیم،

که کنون حالمان اینگونه نگردد.

لحظه لحظه را؛

اگر توانم کم بود مضاعف می گرداندم،

اگر وسعم ناچیز بود؛ وسعتی به عاریه می ستاندم،

اگر قریحه ام در خور نبود؛ با زیرکی آن را از اهلش می ستاندم،

اگر حضورم مکفی نبود؛ وجود و روح و جان را ارزانی می کردم،

اما همه اش انگار هیچ بودند؛ در پیشگاه آنکسی که فراتر از من انگار طلب داشت.

از ابتدای اظهار احساس؛

انگار چشم هایش به دوردستی که من درآن بار نداشتم دوخته شده بود؛

یا شاید سر در گریبان خاطرات برده بود؛

یا شاید غرقه در آمالی بود که من را توان بازآفرینی اش را نبود؛

یا شاید چشم بسته بر افاضات اضافه ای جبری بود؛

یا شاید دل مرده از احساس ناقصم بود.

هر چه بود؛ که نمی دانم از قصورم یا از حضورم یا نقصان وجودم بود؛ ما را به کنجی کشاند با این عتاب: زبان بر دهان گیر شاید تو آن نیستی که باید می بودی!

هر چه دل از سر دیوار سرد بیمهری سرک می کشید؛ آنسو کسی حتی او را نگاه هم نمی کرد.در حسرت رجمی ماندیم که بدان دل خوش کنیم؛ که دید و عملمان را عکس العملی داد؛ که دل خوشکنک باشد برایمان.

باری گذشت و سامان اوضاع نه به حرمت این دل؛ که از شوق زرق و برق تلاشهای شادی انگارانه مان؛ دل از قفس تنهایی خود ساخته اش برون کشید و اوضاع کمی بسامان گشت.

اما روال بی سامان بر طریق خود باز نمی گردد؛ تا دل نخواد و دل طلب نکند، هرکجا که میتوانست؛ خنجرش را بر دل میفشاند. و خود را با تجاهل موجه می ساخت.

نمی دانم؛

من هرچه داشتم در طبق نهادم؛ این انتهای قدرتم بود،

منت داشته هایم را ندارم؛ عذر نقصان می خواهم،

اما آن روز کذا را در ادامه روزهای بی روح گذشته؛ خود را ناتوان می بینم.

مخلص آنکه... هیچ!


پی نوشت:

یک کامنت؛ جالب بود انتشارش دادیم.

همین.

پنجشنبه 11 خرداد1391 ساعت: 17:16 توسط:من

هر روز مزخرف تر از دیروز
گاه با خود می اندیشی که ای کاش کسی نبود
شخص دومی وجود نداشت
من بودم و خودم
راحت, تنها
نفس عمیق
حس غریب آزادی
خاطرات و یاد روز های گذشته
آه چه عجیب
انگار سال ها در خواب بودم
شاید یک رویا یا شایدهم یک کابوس
با خود چه می اندیشیدم
چه بودم, چه شدم
آیا در حال حاضر به جایگاه اصلی خود تعلق دارم؟؟
هدفم چه بود
به کجا رسیدم
آیا من... من؟واقعا این من هستم؟


زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 449 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03

خودمان را جر دادیم؛(1) برای هیچ و پوچ انگار...

در آن گوشی گویی خبرهای بهتری بود(2)؛ خبر بهتری از ...

همین.


پی نوشت:

(1).این واژه را برای مکعب دلنشینمان مناسب نمی دانیم؛ اما تنها کلمه ای بود که وصف الحال امروزمان را به کمال بیان می دارد.

(2).تاسف؛ برای خودم.

زندگی از قاب نگاه من...
ما را در سایت زندگی از قاب نگاه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mR.mokaaB mokaab بازدید : 448 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 ساعت: 16:03